محل تبلیغات شما

سلام وشب بخیر امروز جمعه 17 آبان ماهه و من ازخونمون میومدم اردبیل ولی زیاد نتونستم ببینمت یعنی اونجوری که از دور وایسی من نگات کنم اونجوری دوست ندارم  خلاصه که جونم برات بگه چون عروسی پسر داییت بود نتونستم ببینمت همینجوری اومدم ولیییی چشمت روز بد نبینه که از تبریز تااردبیل پدرم در اومدازبس حالت تهوع داشتم گلاب به روت میخواسم هرلحظه بالابیارم رفتم یه نوشابه مشکی گرفتم با یه اب اومدم نوشابه رو خوردم تا بالانیارم تو اتوبوس با ابم صورتمو شستم بعد گذاشتم پشت گردنم تا خنکیش حالمو خوب کنه.

واقعا چقدر این فارس زبونا ریلکسن لعنتی

دوست داشتنت همین قدرشیرین است....

خوشبختی نزدیکه...

چه بکنیم تا تولدش سوپرایز شود؟

تو ,یه ,تهوع ,ولی ,اونجوری ,واقعا ,نتونستم ببینمت ,با یه ,که از ,تو اتوبوس ,تو گور

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرجع حقوقی صدرا